جامعه شناسي چندانگاره اي
مترجمان: خليل ميرزايي، عباس لطفي زاده
کار ريتزر ( a1975، b1975، 1980 ) درباره ي وضعيت انگاره اي جامعه شناسي- وضعيتي که از اواسط دهه ي 1970 آغاز شده بود- مبنايي را براي اين ديدگاه فرانظري ارائه مي کند که هدايت گر تحليل هاي ما در خصوص نظريه هاي جامعه شناختي در سرتاسر اين کتاب بوده است. سه انگاره وجود دارد که بر جامعه شناسي حکم فرما هستند، هرچند که انگاره هاي ديگري هم وجود دارند که ممکن است بتوانند به جايگاه انگاره اي نائل آيند. اين سه انگاره را با عناوين انگاره ي واقعيت هاي اجتماعي، انگاره ي تعريف اجتماعي و انگاره ي رفتار اجتماعي توصيف کرده ايم. هر يک از اين انگاره ها برحسب چهار مولفه مورد تحليل قرار مي گيرند.
انگاره ي واقعيت هاي اجتماعي
1- سرمشق: الگوي واقعيت گرايان اجتماعي، کار اميل دورکيم بويژه قواعد روش جامعه شناختي و خودکشي است.2- مسئله ي موضوعي: واقعيت گرايان اجتماعي بر چيزي تمرکز دارند که دورکيم واقعيت هاي اجتماعي نامده است، يا همان نهادها و ساختارهاي اجتماعي کلان مقياس. آنهايي که به انگاره ي واقعيت هاي اجتماعي پايبند هستند، نه تنها بر پديده هاي مذکور بلکه بر تأثير آنها بر روي انديشه و کنش فردي توجه دارند.
3- روش ها: واقعيت گرايان اجتماعي بيشتر از وابستگان انگاره هاي ديگر، از مصاحبه- پرسشنامه(1) و روش هاي تاريخي- تطبيقي استفاده مي کنند.
4- نظريه ها: انگاره ي واقعيت هاي اجتماعي شامل چند ديدگاه نظري مي شود: نظريه پردازان ساختاري- کارکردي، واقعيت هاي اجتماعي را در ارتباط منظم با يکديگر مي بينند و بر اين نظرند که نظم با توافق عمومي حفظ مي شود؛ نظريه پردازان تضاد معمولاً بر بي نظمي ميان واقعيت هاي اجتماعي تأکيد مي ورزند و بر اين باورند که نظم اجتماعي از طريق نيروهاي قهرآميز حفظ مي شود. گرچه کارکردگرايي ساختاري و نظريه ي تضاد، نظريه هاي مسلط در اين انگاره هستند، اما نظريه هاي ديگري نيز، مانند نظريه ي نظام ها در قالب اين انگاره جاي مي گيرند.
انگاره ي تعريف اجتماعي
1- سرمشق: الگوي وحدت بخش براي تعريف گرايان اجتماعي، کار ماکس وبر درباره ي کنش اجتماعي است.2- مسئله ي موضوعي: کار وبر، تعريف گرايان اجتماعي را به بررسي شيوه ي تعريف کنشگران از موقعيت هاي اجتماعي شان و تأثير اين تعاريف بر کنش ها و واکنش هاي متعاقب آن سوق داده است.
3- روش ها: تعريف گرايان اجتماعي گرچه از روش مصاحبه- پرسشنامه نيز استفاده مي کنند، اما روش مشاهده را بيشتر از وابستگان انگاره هاي ديگر به کار مي گيرند ( پراس، 1996 ). به عبارت ديگر، مشاهده روش متمايز تعريف گرايان اجتماعي است.
4- نظريه ها: نظريه هاي زيادي را مي توان در چهارچوب تعريف گرايي اجتماعي گنجاند: نظريه ي کنش، کنش متقابل گرايي نمادين، پديده شناسي، روش شناسي مردمي و وجودگرايي.
انگاره ي رفتار اجتماعي
1- سرمشق: الگوي رفتارگرايان اجتماعي کار بي.اف.اسکينر روان شناس است.2- مسئله ي موضوعي: به نظر رفتارگرايان اجتماعي مسئله ي موضوعي جامعه شناسي، رفتار غيرفکورانه ي افراد است. از جمله علايق ويژه در اين انگاره، پاداش هايي اند که رفتارهاي مطلوب را فرا مي خوانند و نيز تنبيهاتي که رفتارهاي نامطلوب را منع مي کنند.
3- روش ها: روش متمايز رفتارگرايي اجتماعي، آزمايش است.
4- نظريه ها: در جامعه شناسي دو رويکرد نظري را مي توان زير عنوان « رفتارگرايي اجتماعي » قرار داد. اولي جامعه شناسي رفتاري است که به رفتارگرايي روان شناختي محض بسيار نزديک است و دومي که از اولي بسيار مهمتر است، نظريه ي مبادله است.(2)
به سوي يک انگاره ي جامعه شناختي تلفيقي تر
ريتزر علاوه بر تشريح ماهيت انگاره هاي چندگانه ي جامعه شناسي، به دنبال ارائه ي انگاره اي تلفيقي تر در جامعه شناسي بود. گرچه دلايلي براي تداوم انگاره هاي موجود وجود دارد، اما نياز به يک انگاره ي تلفيقي تر نيز احساس مي شود.(3) برخلاف ادعاي نش و واردل ( 1993 )، ريتزر وضعيت برتريت جويانه اي را در جامعه شناسي مطرح نمي کند؛ او استدلال نمي کند که « تنوعات موجود در نظريه ي جامعه شناسي نشان دهنده ي شرايط نامطلوب بوده و بايستي از بين برود » ( نش و واردل، 1993: 278 ). برعکس، ريتزر با توسعه ي يک انگاره ي تلفيقي در جهت تکميل انگاره هاي موجود عمل کرده و تنوع بيشتري را به ارمغان مي آورد. همانند نش و واردل، ريتزر نيز به تنوع نظري علاقمند است.انگاره هاي موجود، يک جانبه گرا هستند و بر سطوح ويژه اي از تحليل اجتماعي تمرکز دارند. و کمتر توجهي به سطوح ديگر نشان نمي دهند. اين قضيه در تعلق واقعيت گرايان اجتماعي به ساختارهاي کلان، علاقه ي تعريف گرايان اجتماعي به کنش، کنش متقابل و ساخت اجتماعي واقعيت و در توجه رفتارگرايان اجتماعي به رفتار، انعکاس مي يابد. همين يک جانبه گرايي است که علاقه ي روزافزوني را نسبت به يک رويکرد تلفيقي تر در بين طيف گسترده اي از جامعه شناسان برانگيخته است ( ريتزر، d1991 ). ( اين قضيه تنها بخشي از علاقه ي روزافزون به تلفيق در درون و حتي بين بسياري از علوم اجتماعي است. براي بحث بيشتر، رجوع کنيد به ميتروف و کيلمن، 1978 ). براي مثال، رابرت مرتون به عنوان نماينده ي واقعيت گرايي اجتماعي، اين انگاره و انگاره ي تعريف اجتماعي را غني کننده ي يکديگر انگاشته و عنوان کرده است که « اختلاف اين دو با يکديگر مثل اختلاف پيچ است با مهره؛ آنها اختلاف چشمگيري با هم دارند، اما متقابلاً همديگر را غني مي سازند ». ( 1975: 30 )
مفهوم سطوح تحليل اجتماعي، نقشي محوري در هر انگاره ي تلفيقي ايفا مي کند ( ريتزر، 1979، a1981 ). همچنان که خواننده به خوبي آگاه است، جهان اجتماعي در واقعيت به سطوح مختلف تقسيم نشده است. در واقع، بهتر است واقعيت اجتماعي را به صورت پديده هاي اجتماعي گوناگوني لحاظ کنيم که پيوسته در کنش متقابل و دگرگوني اند. افراد، گروه ها، خانواده ها، ديوان سالاري ها، سياست و انواع ديگري از پديده هاي اجتماعي بسيار متنوع، نمايانگر رشته ي طويلي از پديده هايي هستند که جهان اجتماعي را تشکيل مي دهند. درک يک چنين رشته ي درازي از پديده هاي اجتماعي دامن گستر و درهم تنيده، بي نهايت دشوار است. مسلماً در رويارويي با چنين پديده هايي به يک نوع طرح مفهومي نياز است و جامعه شناسان براي بررسي جهان اجتماعي شماري از چنين طرح هايي را پرورانده اند. ايده ي سطوح تحليل اجتماعي مورد استفاده در اينجا را بايد به عنوان تنها يکي از انواع پرشمار يک چنين طرح هايي در نظر گرفت که مي توانند براي بررسي پيچيدگي هاي جهان اجتماعي به کار بسته شوند.
سطوح تحليل اجتماعي: مرور اجمالي
گرچه ايده ي سطوح تحليل اجتماعي به صورت ضمني در بخش زيادي از جامعه شناسي حضور دارد، اما کمتر توجه آشکاري بدان معطوف شده است. ( با وجود اين، به نظر مي رسد که در برخي از آثار مثلاً کارهاي هيج [1994]، ويتماير[ 1994] و بويژه جفي [1998] و اسملسر [1997] توجه آشکاري به اين قضيه وجود داشته است ). در اينجا با تمرکز بر سطوح تحليل، مي کوشيم آنچه را که در جامعه شناسي به طور ضمني وجود داشته است، آشکار سازيم.دو پيوستار واقعيت اجتماعي در ساخته و پرداخته کردن سطوح عمده ي جهان اجتماعي سودمند هستند. اولي، پيوستار خردبينانه- کلان بينانه است. تصور جهان اجتماعي به اين صورت که از يک رشته موجوديت هاي خردمقياس تا موجوديت هاي کلان مقياس تشکيل يافته است، نسبتاً آسان مي باشد، زيرا ايده اي بسيار آشنا و مأنوس است. بيشتر انسان ها در زندگي روزانه ي شان جهان اجتماعي را به همين سان ادراک مي کنند. برخي انديشمندان با يک چنين پيوستار خرد- کلاني کار کرده اند. در نظر مردم عادي و نيز افراد دانشگاهي، اين پيوستار بر اين ايده ي ساده استوار است که پديده هاي اجتماعي به لحاظ حجم تفاوت بسياري با هم دارند. در حد کلان پيوستار، پديده هاي اجتماعي کلان مقياسي چون گروه هاي جامعه مقياس ( براي مثال، نظام جهاني سرمايه داري )، جوامع و فرهنگ ها قرار دارند. در حد خرد اين پيوستار، کنشگران فردي و انديشه ها و کنش هاي شان جاي مي گيرند. در بين اين دو حد، طيف وسيعي از پديده هاي سطح مياني- گروه ها، جمع ها، طبقات اجتماعي و سازمان ها- قرار دارند. ما در تشخيص اين تمايزات و تصور جهان برحسب پيوستار خرد- کلان، مشکل چنداني نداريم. در اينجا هيچ گونه خطوط تفکيک کننده ي آشکاري بين واحدهاي اجتماعي خرد و واحدهاي کلان وجود ندارد، بلکه تنها چيزي که وجود دارد پيوستاري است که از حد خرد تا حد کلان امتداد يافته است.
پيوستار دوم، بيانگر بعد عيني- ذهني تحليل اجتماعي است. در هر دو حد پيوستار خرد- کلان ( و هر نقطه اي در بين آنها )، مي توان بين عناصر عيني و ذهني تمايز قائل شد. در سطح خرد يا فردي، فرآيندهاي ذهني- رواني يک کنشگر و الگوهاي عيني کنش و کنش متقابلي که آن کنشگر درگير آن است، وجود دارند. در اينجا، واژه ي ذهني به چيزي اطلاق مي شود. همين تمايز در حد کلان پيوستار خرد- کلان نيز وجود دارد. جامعه هم از ساختارهاي عيني مانند حکومت ها، ديوان سالاري ها و قوانين ساخته شده است و هم از پديده هاي ذهني مانند هنجارها و ارزش ها.
جهان اجتماعي بسيار پيچيده است و ما براي فهم آن به مدل هاي نسبتاً ساده اي نياز داريم. مدل ساده اي که در پي آن هستيم از تلاقي دو پيوستار سطوح واقعيت اجتماعي به وجود مي آيد. اولي، يعني پيوستار خردبينانه- کلان بينانه را مي توان به صورت شکل پ-1 ترسيم کرد.
پيوستار عيني- ذهني مشکلات بزرگتري به همراه دارد، با اين حال به هيچ وجه از پيوستار خرد- کلان کم اهميت تر نيست. در کل، يک پديده ي اجتماعي عيني از وجود مادي واقعي برخوردار است. از جمله پديده هاي اجتماعي عيني مي توان به کنشگران، کنش، کنش متقابل، ساختارهاي ديوان سالارانه، قانون و دستگاه دولت اشاره کرد. ديدن، لمس کردن و ترسيم همه ي اين پديده هاي عيني امکان پذير است. اما پديده هاي اجتماعي ديگري هم هستند که صرفاً در قلمروي عقايد وجود دارند و داراي هيچ گونه وجود مادي نيستند. از جمله پديده هاي جامعه شناختي ذهني مي توان به موارد زير اشاره کرد: فرآيندهاي ذهني، ساخت اجتماعي واقعيت ( برگر و لاکمن، 1967 )، هنجارها، ارزش ها و بسياري از عناصر فرهنگ. مشکلي که در کاربرد پيوستار عيني- ذهني وجود دارد اين است که پديده هاي بسياري در ميانه هاي آن قرار دارند که هم از عناصر عيني و هم از عناصر ذهني برخوردارند. به عنوان مثال، خانواده هم يک وجود مادي واقعي دارد و هم در بردارنده ي يک رشته پديده هاي ذهني مانند تفاهمات متقابل، هنجارها و ارزش ها است. به همين سان، سياست از قوانين عيني و ساختارهاي ديوان سالارانه و نيز از هنجارها و ارزش هاي سياسي ذهني تشکيل شده است. شايد بيان اين نکته درست باشد که اکثريت پديده هاي اجتماعي گونه هاي مختلطي هستند که آميزه اي از عناصر عيني و ذهني را به نمايش مي گذارند. بدين سان، بهتر است که پيوستار عيني- ذهني را به صورت پيوستاري دوقطبي همراه با يک رشته گونه هاي مختلط در ميانه ي آن در نظر گيريم. شکل پ-2 پيوستار عيني- ذهني را نشان مي دهد.
در اين جا سخن بر سر اين است که يک انگاره ي جامعه شناختي تلفيقي مي بايد به چهار سطح اساسي تحليل اجتماعي ( که در شکل پ-3 نشان داده شده اند ) و روابط متقابل آنها توجه داشته باشد ( براي آشنايي با مدل هاي مشابه، نگاه کنيد به الکساندر، a1985؛ وايلي، 1988 ). اين انگاره بايد به بررسي موجوديت هاي کلان- عيني ( مانند ديوان سالاري )، واقعيت هاي کلان- ذهني ( همچون ارزش ها )، پديده هاي خرد- عيني ( مانند الگوهاي کنش متقابل ) و واقعيت هاي خرد- ذهني ( همچون فرآيند ساخت واقعيت ) بپردازد. بايستي به خاطر داشته باشيم که همه ي اين پديد ها در دنياي واقعي، با پديده هاي ديگري که بخشي از پيوستار اجتماعي گسترده تر هستند، در هم مي آميزند، اما ما براي آنکه بتوانيم واقعيت اجتماعي را مورد بررسي قرار دهيم، تمايزات مصنوعي و نسبتاً دلبخواهي در آنها برقرار مي سازيم. اين سطوح چهارگانه ي تحليل اجتماعي در راستاي اهداف اکتشافي فرض گرفته شده اند و تصاوير دقيقي از جهان اجتماعي ارائه نمي دهند.
بسياري از اعتراضاتي که نسبت به انگاره ي تلفيقي عنوان مي شود متوجه بعد نظري آن نيست؛ بيشتر اين اعتراضات از زمينه هاي سياسي ناشي مي شود. يک انگاره ي تلفيقي، استقلال- و حتي شايد وجود- آن دسته از رويکردهاي نظري را که از مخالفت با نظريه هاي موجود جان مي گيرند، تهديد مي کند.... يک انگاره ي تلفيقي مانند رويکرد ريتزر، اتخاذ ديدگاه هاي گسترده تر را مجاز شمرده و حتي به سوي آن فرا مي خواند. پذيرش يک انگاره ي تلفيقي به اين مفهوم است که باور به حقيقت غايي را در يک نظريه ي خاص کنار بگذاريم.... پذيرش يک انگاره ي تلفيقي مستلزم فهم و ارزيابي طيف وسيعي از ديدگاه هاي نظري است؛ يعني کاري چالش برانگيز از نظر فکري.... گرچه ريتزر اين موضوع را اعلام نمي کند، اما وي به طور ضمني، غلبه بر جمع هراسي(5) فکري را که بيانگر بزرگترين مانع براي پذيرش يک انگاره ي تلفيقي است، مهم مي انگارد.
( لوئيس، 1991: 229-228 )
يک پرسش آشکار اين است که چگونه چهار سطح انگاره ي تلفيقي با سه انگاره ي مطرح شده و نيز با خود انگاره ي تلفيقي ارتباط مي يابد. شکل پ-3 سطوح چهارگانه را با سه انگاره ي مذکور در ارتباط قرار مي دهد.
انگاره ي واقعيت هاي اجتماعي عمدتاً بر سطوح کلان- عيني و کلان- ذهني تمرکز مي کند. انگاره ي تعريف اجتماعي بيشتر به جهان خرد- ذهني و بخشي از جهان خرد- عيني که بر فرآيندهاي ذهني استوار است ( يعني کنش ) توجه دارد. انگاره ي رفتار اجتماعي با آن بخش از جهان خرد- ذهني سر و کار دارد که مستلزم فرآيند فکورانه نيست ( رفتار ). در حالي که سه انگاره ي موجود سطوح واقعيت اجتماعي را به صورت افقي قطع مي کنند، يک انگاره ي تلفيقي آن را به طور عمودي قطع مي کند. اين توصيف به خوبي روشن مي سازد که چرا انگاره ي تلفيقي، انگاره هاي ديگر را لغو نمي کند. در حالي که هر يک از اين سه انگاره ي موجود، سطح يا سطوح معيني را با جزئيات بيشتر به بررسي مي نهند، انگاره ي تلفيقي همه ي سطوح را مورد کنکاش قرار مي دهد اما نه به آن شدتي که انگاره هاي ديگر در مورد سطح معيني عمل مي کنند. بدين سان، انتخاب هر انگاره به پرسشي بستگي دارد که در آن زمان مطرح است. هرچند که همه ي قضاياي جامعه شناختي نيازمند نوعي رويکرد تلفيقي نيستند، اما دست کم برخي از آنها به چنين رويکردي نياز دارند.
ما براي تحليل نظريه ي جامعه شناسي از سطوح چهارگانه ي تحليل اجتماعي استفاده مي کنيم. اين شکل، ابزاري فرانظريه اي در اختيار ما قرار مي دهد که با استفاده از آن مي توانيم به تحليل تطبيقي نظريه هاي جامعه شناسي بپردازيم. اين ابزار به ما کمک مي کند تا بتوانيم موضوعات مورد بررسي يک نظريه ي معين و ارتباط آن موضوعات را با علايق نظريه هاي جامعه شناختي ديگر مورد تحليل قرار دهيم.
مسئله اي که بايد به هر هزينه اي از آن اجتناب کرد، تعريف يک نظريه يا يک نظريه پرداز بر مبناي سطوح خاصي از تحليل اجتماعي است. هرچند با توجه به توصيف ما درخصوص وضعيت انگاره اي جامعه شناسي معاصر اين نکته درست است که نظريه پردازان جامعه شناسي وابسته به يک انگاره ي معين، به سطح يا سطوح خاصي از تحليل اجتماعي گرايش دارند، اما بي انصافي است اگر تمام کارهاي آنها را به يک يا چند سطح نسبت دهيم. براي مثال، اغلب تصور مي شود که کارل مارکس بر ساختارهاي کلان- عيني بخصوص، ساختارهاي اقتصادي سرمايه داري توجه داشته است. اما استفاده از اين طرح که داراي سطوح چندگانه ي تحليل اجتماعي است به ما امکان مي دهد که مارکس را برخوردار از بينشي پرمايه بينگاريم که همه ي سطوح واقعيت اجتماعي و روابط متقابل آنها را در نظر داشته است. به همين سان، کنش متقابل گرايي نمادين عموماً به عنوان ديدگاهي تلقي مي شود که به ذهنيت خرد و عينيت خرد پرداخته است، اما اين نظريه نيز از بينش هاي مربوط به سطوح کلان بينان ي تحليل اجتماعي بي بهره نيست. ( مينز، 1977 )
يادآوري اين نکته نيز مهم است که کاربرد سطوح تحليل اجتماعي براي تحليل يک نظريه، گرايش به تجزيه ي کليت، تماميت و هماهنگي دروني آن نظريه دارد. گرچه اين سطوح براي فهم يک نظريه و مقايسه ي آن با نظريه هاي ديگر سودمند است، اما در بررسي رابطه ي متقابل بين خود اين سطوح و جامعيت يک نظريه نيز بايد کوشيد.
وضعيت انگاره اي جامعه شناسي امروزين
از اواسط دهه ي 1970 و در طول دهه هاي بعدي، جامعه شناسي آشکارا به صورت عملي چندانگاره اي درآمد؛ اما آيا اين دقيق ترين توصيف از جامعه شناسي امروزين است؟ گرچه يک چنين توصيفي مزيت هاي بسياري دارد، اما ممکن است اين نکته نيز مطرح شود که جامعه شناسي در سالهاي اخير دچار تنوع بيشتري شده است، به نحوي که قرار دادن رويکردهاي مختلف جامعه شناسي زير عنوان تعداد محدودي از انگاره ها کاري بسيار مشکل گشته است. ( ريتزر، 2002 )بخش زيادي از اين تنوع در حال رشد، در نتيجه ي تأثير روزافزون نظريه ي اجتماعي فمينيستي، نظريه ي چندفرهنگي و نظريه اجتماعي پس مدرن بوده است. کمترين تأثيري که اين جهت گيري ها از خود به جاي گذاشته اند، معرفي شمار بي پاياني از نظريه پردازان جديد ( از جمله شارلوت پرکينز گيلمن، دبليو. اي. بي. دوبويس و ژان بودريار [ از هر رويکرد فقط يک نمونه ذکر شد ]). ديدگاه هاي نظري نوين ( مانند فمينيسم راديکال، نظريه ي دگرجنسي(6) و نظريه ي فوکويي ) و دورنماي نظري بسيار متنوع است. نکته ي مهمتر اينکه استقبال اين نظريه ها از عقايد و انديشه هاي جديد، رشته ي جامعه شناسي را از يک حالت انحصاري به صورت حالتي در آورده است که در آن پذيرش عقايد نو اسم رمز شده است. در نتيجه نظريه پردازان امروزين گزينه هاي بسيار زيادي در اختيار داشته و الزام کمتري را براي انتخاب يک ديدگاه تک بينانه ي خاص متحمل مي شوند؛ در جهان بسيار گيج کننده ي معاصر، گاهاً بسيار بيشتر از آنچه به نظر مي رسد انتخاب و گزينه وجود دارد. علاوه بر اين، نظريه ي فمينيستي و نظريه ي چند فرهنگي، آنچه را که ما به عنوان رويکردهاي نظري مسلط ( مانند کارکردگرايي ساختاري ) از پيش پذيرفته ايم، به واسطه ي تفسير دوباره ي آنها به عنوان توليدات سياست هاي قدرت طلبانه ي مردان سفيدپوست به زير سئوال برده است. همه ي اين نظريه ها، مخصوصاً نظريه ي اجتماعي پس مدرن، ما را به پرسش از آنچه که مدت هاي طولاني به عنوان قضاياي اثبات شده و اساسي نظريه ي جامعه شناختي لحاظ شده است ( براي مثال، اين عقيده که مي توان يک نظريه ي تک بينانه از جامعه ارائه داد ) سوق مي دهد. پيامد چنين رويکردهايي ارائه ي جهان نظري بسيار بازي است که از انحصار نظريه هاي مسلط خارج شده و به مثابه ي ميداني پرآشوب براي رقابت نظري درآمده است.
در نتيجه، ترسيم مسير جامعه شناسي، مخصوصاً نظريه ي جامعه شناختي روز به روز مشکل تر مي شود. نشانگرها(7)ي قديمي در حال محو شدن هستند و بسياري از ديدگاه هايي که ظرفيت تبديل شدن به راهنمايان(8) جديد را دارند از پذيرفتن چنين برچسبي امتناع مي ورزند؛ از اين رو تعيين موقعيت جامعه شناسي مشکل گشته است. گذشته از ترسيم مسير، خود ايده ي نظريه ي جامعه شناسي هم مورد ترديد واقع شده است. به عنوان نمونه مي توان از ميشل فوکو نام برد، کسي که در يک عبارت مشهور نوشت: « از من نپرسيد کي هستم و از من نخواهيد همان کس باقي بمانم.... بدون ترديد شخصي مثل من، براي آن مي نويسد که هيچ چهره اي به خود نگيرد » ( ميلر، 1993: 19 ). اين مسئله در مورد نظريه پردازان امروزين و نظريه هايي که آنها آفريده و تشريح کرده اند نيز صدق مي کند. آنهايي که درگير آفرينش جهان نظري هستند، از اين گونه شرايط لذت مي برند، اما اين وضع براي آن عده اي که به ترسيم مسير رشته علاقمند هستند اسباب دردسر شده است. عدم توانايي در ارائه ي يک نقشه ( يا نقشه ها ) مشکلاتي براي نظريه پردازان مخصوصاً افراد مبتدي فراهم مي آورد. اما بحث اصلي، دست کم تا اندازه اي، فقدان نقشه هاي راه نيست، بلکه سخن بر سر بي نظمي- اگر نگوييم آشوب- در نظريه ي جامعه شناسي است. آشوب مي تواند از جهات مختلفي در نظر گرفته شود: به عنوان بروز يک بحران، يک فرصت منحصر به فرد، يا ترکيبي از اين دو. اما هرچه ديدگاه جامعه شناختي بيشتر خود را با آن تطبيق دهد، به طور يقين نظريه ي جامعه شناختي و به طور کلي رشته ي جامعه شناسي تغييرات بزرگتري را در آينده به خود خواهد ديد. بدين معنا که هرچند بازگشت رشته به يک وضعيت چند انگاره اي نسبتاً ساده قابل تصور است، اما با وضعيت فعلي به نظر مي رسد که آينده تنها آشوب و تنوع بيشتري پديد خواهد آورد.
نقد نظريه ي جامعه شناسي به آن شکلي که در 1975 وجود داشت، به نظر آسان مي آيد ( زيرا نظريه پردازان خود را به گزينه هاي خاصي محدود کرده بودند )، اما نظريه در آن روزها جاذبه هاي فراواني داشت. در 1975 براي يک تازه وارد در حوزه نظريه ي جامعه شناسي يا براي يک ناظر صحنه ي نظري به دست آوردن ادراکي از دورنما و چند نظريه ي نسبتاً مهم که رشته را نقطه چين کرده بودند، آسان بود. انتخاب يک جهت گيري نظري خاص، منطقاً فرآيند پيچيده اي نبود. در واقع، امکان داشت اين جهت گيري ها به واسطه ي انتخاب يک فرد از مکتبي جاافتاده و يا يک دوست بانفوذ از پيش تعيين شود. براي يک تازه وارد تميز قائل شدن ميان رقيبان ( اگر وجود داشت ) و تشخيص موقعيت خود در مقايسه با هر يک از آنان کار ساده اي بود. نکته ي مهمتر اينکه، فعاليت در زير چتر يک نظريه ي معين ( و يک انگاره ي گسترده تر ) ممکن بود به رشد و توسعه ي آن جهت گيري منجر شود. بدين سان در يک چنين محيطي پروراندن نظريه کار نسبتاً راحتي بود.
اما يک چنين جهان نظري هم مشکلات خاص خود را داشت. از آنجا که رشته به انحصار چند انگاره اي معين در آمده بود، فشار براي انتخاب يکي از آنها بسيار زياد احساس مي شد. هواداري يا حتي کار با دو يا چند ديدگاه يا « پريدن » از شاخه اي به شاخه ي ديگر آن چنان که بايد آسان نبود. اجتناب از ديدگاه هاي موجود و اقتباس يک موضع نظري مستقل حتي دشوارتر هم بود. هر فرد با انتخاب يک ديدگاه معين به فعاليت در چارچوب آن سوق داده مي شد و از ديدگاه برگزيده ي خود در مقابل هواداران ديدگاه هاي ديگر دفاع مي کرد. بين حاميان ديدگاه هاي موجود رقابتي در مي گرفت و براي رسيدن به موقعيتي برتر در نظريه ي جامعه شناسي تلاش هاي بسياري صرف و حيف مي شد. يک چنين شرايطي به جنگي بيهوده- اگر نگوييم مضر- ميان نظريه ها منجر مي شد. از نقطه نظر اين پيوست، شايد مهمترين نکته اي که بتوان در مورد يک چنين جهان نظريه پردازانه اي مطرح کرد، فشار مداوم روي آن فرد نظريه پردازي است که مجبور بود تا يک نظريه را [ از بين نظريه هاي موجود ] انتخاب کرده، در چارچوب آن فعاليت نموده و در برابر يورش هاي بيروني به دفاع پرداخته و به نوبه ي خود، ديدگاه هاي رقيب را مورد حمله قرار دهد.
در مقابل، امروزه نظريه پردازان لزوماً زير فشار هيچ يک از ديدگاه هاي نظري نيستند. مکاتب قديمي نظريه ي اجتماعي در حال محو شدن هستند و گروه هايي که ديدگاه معيني را آموزش مي دادند تقريباً از صحنه خارج شده اند. امروزه دانشجويان تحصيلات تکميلي، اصولي و مباني طيف گسترده اي از نظريه ها را آموزش مي بينند. در نتيجه، اين دانشجويان با اين که احتمال دارد با هويت نظري خاصي به صحنه بيايند، اما بعيد نيست هرچه سريع تر پوست اندازي کنند. امروزه نظريه پردازان با يک حوزه ي باز مواجه هستند؛ آنها در گلچين و انتخاب عقايد از کل حوزه ي نظريه ي اجتماعي آزادي دارند؛ آنها مي توانند ديدگاه خودشان را بر پايه ي عقايدي التقاطي از نظريه هاي بسيار متفاوت ارائه دهند ( اين توصيف خوبي است از آنچه آنتوني گيدنز در نظريه ي ساختاربندي اش انجام داده است ). همچنين از آنجا که آنها از بحثي به بحث ديگر حرکت مي کنند، مي توانند از ديدگاه هاي نظري متفاوتي سود ببرند ( يک چنين گرايشي ريتزر را به بحث درباره ي مارکس، وبر، زيمل، پس مدرنيست ها و غيره کشانيده است ). با اين وجود هر فردي براي مطرح شدن مي تواند فعاليت در چارچوب يک ديدگاه نظري خاص را برگزيند. برخلاف دوران قبل، امروزه فشار ناچيزي براي انتخاب وجود دارد و متفکران براي حرکت در درون و ميان ديدگاه ها آزادي بسياري دارند. همچنين هيچ ضرورتي براي حمايت کورکورانه از موضع خودي و يا يورش غيرفکورانه به ديدگاه هاي رقيب وجود ندارد.
پيامد جانبي يک چنين وضعيتي، وجود شمار بي سابقه اي از عقايد نظري است که نظريه پردازان معاصر مي توانند از بين آنها دست به انتخاب بزنند. در جهان نظري پيشين، افراد عمدتاً محدود به عقايد دروني ديدگاهي مي شدند که آن را براي فعاليت خود برمي گزيدند. اما امروزه، طيف کاملي از ديدگاه هاي نظري در اختيار هر فردي قرار دارد. بدين معنا که نظريه پردازان عينک هاي بيشتري براي موشکافي جهان اجتماعي در اختيار دارند. آنها مي توانند چيزهاي بيشتري را ببينند و اين چيزها را با شيوه هاي بسيار متفاوت و از زواياي گوناگون مشاهده کنند. در واقع، ما مي خواهيم نظريه هاي توان مندتري را به کار گيريم، نظريه هايي که بينش هاي به مراتب کارآمدتري در خصوص جهان اجتماعي ارائه دهند.
با وجود اين، يک چنين جهاني آرامش بخش نيست و ضمن اينکه مي تواند بسيار آزار دهنده باشد ( اين و ضعيت مي تواند به عنوان نوعي از « تحريک اغتشاش »(9) در نظر گرفته شود که از آرامش خاطر نظري جلوگيري مي کند ) ممکن است مشکلات جدي تري به بار آورد. براي نظريه پردازان، فهم جايگاه دقيق خود و سخن گفتن از جايگاه نظريه پردازان ديگر روز به روز دشوارتر مي شود. نظريه ها يا افرادي که در نقطه ي معيني از زمان و مکان در نظر گرفته مي شوند ممکن است توسط ديگران در نقطه ي ديگري از زمان و مکان لحاظ گردند ( به عنوان نمونه، نوسان نظري جفري الکساندر در درون و بيرون از نوکارکردگرايي ). هيچ کس از لحاظ نظري خود را دست کم براي مدتي طولاني به موضعي خاص منسوب نمي داند. در اين شرايط، يک نظريه پرداز اصولاً نمي تواند به مجموعه ي ثابتي از متفکران هم سليقه دل ببندد. هيچ خانه ي نظري امني که بتوان خود را در آن جاي داد وجود ندارد. در عين حال، هيچ جبهه ي ثابتي از رقيبان نظري در ضديت با آنچه مي توان خودي ناميد وجود ندارد. مرزبندي بين مفاهيم « ما » و « آنها » و خودي و غير خودي در نظريه ي جامعه شناسي ديگر آن چنان روشن نيست.(10) نظريه پردازان درگير فعاليت در جهاني بسيار پيچيده و مبهم شده اند.
بعلاوه، اين واقعيت که نظريه فمينيستي، چند فرهنگي گرايي و نظريه ي اجتماعي پس مدرن، همه ي ديدگاه هاي نظري موجود و حتي نظريه ي خودشان را مورد ترديد قرار مي دهند، براي نظريه پردازان اجتماعي معاصر مسائل پيچيده تري را به بار آورده است. فمينيست ها مطرح مي کنند که نظريه پردازان عمده ي فمينيستي مورد بي اعتنايي قرار گرفته و به زنان نيز در نظريه هاي موجود اهميت کافي داده نشده است. امروزه نه تنها نظريه ي فمينيستي مشروعيت يافته است، بلکه تعداد و تنوع نظريه هاي اجتماعي فمينيستي فوق العاده بالا رفته است. به همين سان، چند فرهنگي گرايان عنوان مي کنند که کار نظريه پردازان بسياري از گروه هاي مختلف، فقط به اين خاطر که شاخص هاي چنين گروه هايي با نظريه ي جامعه شناسي جريان اصلي، هم بسته نبوده است مورد بي اعتنايي قرار گرفته و يا طرد شده اند. اين انتقادات به شکوفايي نظريه هاي چند فرهنگي مثلاً از منظر سياه پوستان، چيکانو،(11) اجتماعات همجنس گرايان مرد و بسياري از گروه هاي ديگر منجر شده است. مسائلي که زماني نمي توانستند به عنوان نظريه آموزش داده شوند، اکنون به آساني مورد پذيرش قرار مي گيرند. در نتيجه، تمام سبک هاي جديد کار نظريه پردازانه مشروعيت يافته اند. بسياري از کارهايي که با نظريه ي فمينيستي و نظريه ي چندفرهنگي مرتبط مي شوند به شدت تحت تأثير نظريه ي پس مدرن قرار گرفته اند، ما بايد يادآور شد که نظريه ي پس مدرن بر نظريه ي جامعه شناسي نيز تأثير بسيار زيادي داشته است.
پس مدرن ها نه تنها نظريه هاي جامعه شناختي خاص، بلکه نظريه ي جامعه شناختي به معناي عام و حتي خود جامعه شناسي را به چالش مي کشند. دلايل اين چالش ها به خوبي مشخص هستند و در محور نظريه ي پس مدرن جاي مي گيرند. پس مدرنيست ها بسياري از نظريه هاي جامعه شناختي روز افزون ) را به جهت ارائهي ابرروايتها (12) و پرداختن به تاريخ صرفاً جهان غرب، که نتيجه ي آن جلوگيري از توسعه ي روايت هاي ديگر بوده است مورد يورش قرار داده اند. نظريه هاي جامعه شناختي سنتي ( مانند کارکردگرايي ساختاري و کنش متقابل گرايي نمادين ) نيز به دليل تماميت گرايي (13) مورد اعتراض آنها واقع شده اند، به اين مفهوم که اين دسته از نظريه هاي جامعه شناختي بر ديدگاه هاي ذات گرايانه ي (14) طبيعت انساني استوارند ( مثلاً گزينش عقلاني که در کانون نظريه ي گزينش عقلاني قرار دارد ) که از مشروعيت سؤال برانگيز ناشي شده و در جهت بيرون راندن گونه هاي ديگر موجودات بشري عمل مي کنند. همچنين نظريه ي جامعه شناختي به خاطر علم گرايي ( مخصوصاً ديدگاه هايي مانند نظريه ي گزينش عقلاني و نظريه ي مبادله ) و نيز به دليل گرايش به انسداد (15) زير هجوم انتقادات قرار گرفته است. به اعتقاد پس مدرنيست ها هيچ گونه پيشرفت چشمگيري در تاريخ بشري وجود نداشته است، چه برسد به موفقيت هاي بزرگ در دانش. سرانجام اين که، نظريه هاي جامعه شناسي در ارتباط با ديگر ديدگاه هاي جامعه شناختي تنگ نظر بوده و نظريه هاي موجود در رشته هاي ديگر را نيز بي اهميت شمرده اند. دست آخر، پس مدرن ها نه تنها کل ايده ي نظريه ي جامعه شناسي را به خاطر دلايل فوق رد ميکنند، بلکه همچنين از آن جا که معتقدند، چيزي که بتواند آشکارا جامعه شناسانه و متمايز از رشته هاي مجاور ترسيم شود وجود ندارد، هم ايده ي نظريه به طور خاص ( حتي شايد آن چه را که خودشان نيز انجام مي دهند ) و هم ايده به معناي عام را زير سوال مي برند.
اگر همه ي اين انتقادات پذيرفته مي شد، هيچ چيزي از نظريه ي جامعه شناختي باقي نمي ماند؛ در چنين شرايطي احتمالاً به نقطه ي صفر مي رسيديم؛ يک فضاي خالي که نظريه هاي جامعه شناختي پيش تر از چنين فضايي سر برآوردند. به هر حال، نظريه هاي موجود هنوز هم ( شايد نه چندان به صورت آشکار ) وجود دارند و نظريه هاي جديدتري اضافه شده و در آينده نيز اضافه خواهند شد. شکوفايي نظريه هاي اجتماعي فمينيستي و چند فرهنگي به واسطه ي اين واقعيت تکميل شده است که پس مدرنيست ها صريحاً و تلويحاً ديدگاه هاي خودشان را وارد فهرست رو به رشد نظريه ها مي سازند. فوکو، بودريار، دريدا، ويريليو و بسياري ديگر ( شايد ناخواسته ) ديدگاه هايي آفريده اند که در نظر بسياري از ناظران شباهت هاي زيادي با نظريه هاي اجتماعي دارند. به راستي که مي توان گفت، اين منتقدان از نظريه ها مخصوصاً نظريه ي جامعه شناسي، شايد بيش از ديگران در سال هاي اخير براي احياي نظريه ي اجتماعي خدمت کرده اند و در خلق شيوه هاي جديد تفکر درباره ي جهان اجتماعي سهيم بوده اند.
تمام نظريه هايي که توسط نظريه ي پس مدرن مورد حمله واقع شده اند به حيات خود ادامه مي دهند، هر چند که پايه هاي شان زير فشار چنين يورش هايي به شدت لرزان شده است. به همين سان، چند فرهنگي گرايي و نظريه ي فمينيستي، بنيادهاي نظريه هاي موجود را سست کرده و طيف گسترده اي از عقايد و ديدگاه هاي خاص خود را ارائه نموده اند. پيامد ويژه ي اين وضعيت، قلمرويي گيج کننده و حتي آشوب زا از نظريه ي اجتماعي و جامعه شناختي است که به نظر مي رسد در آن تمام نظريه ها بر پايه هايي از شن ساخته شده اند و هر آن احتمال فرو ريختن آنها مي رود؛ با اين حال، نظريه ها بر فعاليت خود پافشاري کرده و حتي هر لحظه بر تعداد و تنوع آن افزوده مي شود.
ما ديگر نظريه هاي اجتماعي را امتيازبندي نمي کنيم؛ به عبارت ديگر، ما از يک جهان بسته به جهاني که مشتاق به پذيرش هر کس و هر فکري است گام نهاده ايم. کارهاي بي شمار انجام گرفته از ديدگاه نظريه هاي چند فرهنگي، فمينيستي و پس مدرن، نه تنها در گذشته نمي توانستند نظريه هاي قابل ملاحظه اي شوند، بلکه احتمال داشت ضد نظريه پردازانه هم به شمار آيند. اما جهان امروز، بسيار متکثر، بسيار مردم سالارانه تر و در واقع دنيايي پر از عقايد و ديدگاه هاي جديد است. احتمال سود بردن از اين وضعيت آشوب زا بيشتر از کنار گذاشته شدن يا لگدمال شدن است. بسياري از نظريه پردازان قديمي تر ممکن است خود را در مقوله هاي دوم احساس کنند، اما نسل هاي جوان تر که در چنين شرايطي جامعه پذير شده اند بهتر مي توانند از شرايط آشوب به نفع خود استفاده کنند. چه از گروه اول به شمار آييم چه از گروه دوم، ما ديگر به جهاني امن با يک انگارهي مسلط يا حتي با تعدادي محدود از انگاره ها بر نخواهيم گشت. چند فرهنگي، فمينيسم و پس مدرنيسم صندوقچه ي پاندورا (16)يي باز کرده اند که ديگر نمي تواند بسته شود.
بنابراين، جهان نظري جديد، جهاني است آزاد، گيج کننده و فاقد هر آن چيزي که يک متفکر بتواند آن را به عنوان يک اصل يا يک حقيقت مسلم فرض کند. حتي خود ايدهي حقيقت نيز به شدت مورد ترديد قرار گرفته است. در واقع با اين توصيف مي توان اينگونه استدلال کرد که اگر ما از منظر نظريه ي اجتماعي پس مدرن بيانديشيم پس به عصر پس مدرن در نظريه ي جامعه شناسي وارد شده ايم. اگر اين توصيفي صحيح باشد، پس دلالت ها و شواهد براي فعاليت نظريه ي جامعه شناسي فراوان است.
در چنين محيطي، نظريه پردازان چه کاري مي توانند انجام دهند؟ چيزي که مسلم است آنها نمي توانند به « پيشبرد » (17) يک ديدگاه نظري خاص دست يازند. يک چنين استنباطي بر پايه ي ايده ي سئوال برانگيز وجود يک ديدگاه نظري مشخص استوار است. همچنين اين برداشت بر پايه ي عقايدي لرزان تر استوار است مبني بر اين که يک چنين امري بايستي به عنوان پيشرفتي به سوي برخي اهداف غايي دانشِ تام يا يک ديدگاه نظري کاملاً گسترده لحاظ گردد. با وجود اين، اگر هم نظريه پردازان امروزين نتوانند دانش را به پيش برند، دست کم مي توانند بينش هاي جديدي را درباره ي جهان اجتماعي به دست داده و عقايد نظري نويني بيافرينند. از يک طرف، آنها مي توانند از عقايد نظري جديد براي تحليل جنبه هاي قبلاً تحليل شده ي جهان اجتماعي سود برند؛ به همين نحو، مي توانند از ترکيب هاي بديع شامل دو يا چند تا از اين عقايد به منظور توليد بينش هاي نو استفاده نمايند. از طرف ديگر، غوطه خوردن در درياي وسيع عقايد نظري و نيز تحليل قابليت کاربرد آنها براي جهان اجتماعي، مي تواند عقايد نظري نويني به بار آورد. امروزه فعاليت نظريه بايستي بيش از آن که در راستاي ترقي ديدگاه هاي نظري خاصي باشد، بايد به آفرينش بينش ها و عقايد نو اختصاص يابد. اين بينش ها و عقايد جديد لزوماً با ترقي همراه نيست. آنها فقط براي زمان خاصي تازه، متفاوت و مفيد هستند و سرانجام احتمالاً تغيير کرده و يا به نفع عقايد و بينش هاي جديدتر و مفيدتر دور انداخته خواهند شد.
از بسياري جهات، فعاليت در چنين جهان نظري بسيار دشوار است. به نظر مي رسيد اقتباس يک ديدگاه نظري، آموختن تمام دانستني هاي موجود درباره ي آن و سپس تلاش براي توسعه ي آن در جهات گوناگون بسيار آسان تر باشد. اين قضيه از لحاظ منطقي با آن چه کوهن ( 1970، 1962 ) « علم بهنجار » ناميد و براي کار نظريه پردازانه به کار برد، قرابت دارد. با وجود اين، امروزه عده ي کمي از نظريه پردازان واجد يا حتي خواستار پناهگاه امني از يک انگاره ي نظري هستند، انگاره اي که مرزهايش بتواند گسترش و توسعه ي بيشتري يابد. بلکه امروزه نظريه پردازان کم و بيش به طور مستقل، بر روي مجموعه اي از عقايد نظري به منظور ارائه ي چيزي جديدتر و مفيدتر کار و دستکاري مي کنند. آشکار است که کار و تلاش مستقلانه براي توليد چيزي جديد به مراتب دشوارتر از آن است که در ميان گروهي مشخص از نظريه پردازان ( مکتب، کالج نامرئي (18) و امثال آن ) براي توسعه ي انگاره هاي نظري موجود به فعاليت پرداخته شود. امروزه، نظريه پردازان تا اندازه ي زيادي بر روي طناب خاص خودشان حرکت مي کنند و متصل به هيچ شبکه اي نيستند. با وجود اين که يک چنين جهاني مخاطره آميز و آزار دهنده است، اما فرصت هاي بي سابقه اي براي نظريه پردازان فراهم مي کند تا به آفرينش عقايد و بينش هاي جديد در باب جهان اجتماعي در ازاي چنين خطراتي بپردازند.
تا زماني که سياست درهاي باز و تنوع در اين جهان نظري وجود دارد که البته بايستي بيشترين بها را به آن داد، خطر عمده اين است که ممکن است يک چنين تسامحي در پذيرش عقايد، همين مسئله را براي تعريف نظريه ي جامعه شناسي و نيز براي تعيين حوزه ي هر يک از نظريه هاي خاص به دنبال بياورد. اما آيا ما به تعيين قلمرويي مشخص به عنوان نظريه ي جامعه شناسي نيازمند هستيم؟ آيا ما نيازمند نظريه هايي با مرز مشخص هستيم؟
از برخي جهات مي توان گفت که ما نيازمند هيچ يک نيستيم. ايده ي نظريه و اين استنباط که آفرينش يک ديدگاه مي تواند در علوم اجتماعي هم به کار رفته و در ساخت پيش بيني هايي در مورد آينده مورد استفاده قرار گيرد ( از قبيل نظريه ي نسبيت انيشتين که بخش عمده اي از واقعيت جهان اجتماعي را تعيين کرد )، از علوم طبيعي سرچشمه گرفته است. با در نظر گرفتن اين مسئله که تعداد کمي از جامعه شناسان معاصر، از چنين ديدگاهي طرفداري مي کنند، تازه بعد از تقريباً دو قرن تلاش ( با اين فرض که ما تعريف کنت از جامعه شناسي در اوايل قرن نوزده و متعاقب آن، تلاش او براي توسعه ي يک چنين نظريه اي را به عنوان نطقه ي آغاز جامعه شناسي پذيرفته باشيم ) نظريه پردازان اجتماعي مخالف اين ديدگاه، در واقع، تشخيص بيهودگي چنين تلاشي را به ما گوشزد مي کنند. انتقادات به اين رويکرد به واسطه ي هواداران چند فرهنگي گرايي، فمينيسم و پس مدرنيسم بالا گرفت و بسياري ديگر را به اين ديدگاه کشانيد. اگر يک چنين پيش بيني و تبييني هدف نيست، پس ما چه نيازي به نظريه داريم؟ ممکن است چنين استدلال شود که ايده ي کلي نظريه، ما را به تمايز غير واقعي، و عمدتاً کژکارکردي بين جامعه شناسي نظري و جامعه شناسي تجربي و همچنين بين نظريه پردازان و انواع ديگر تحليگران اجتماعي سوق داده است. البته در واقع هيچ يک از اينها بدون ديگري نمي توانند فعاليت داشته باشند. بنابراين، « پايان نظريه » مي تواند نشان دهنده ي اعتراف به شکست تاريخي پايه ي علمي بيشتر استدلالات اساسي ما درباره ي نظريه و نيز عملکردهاي بيهوداه ي مرتبط با چنين اقدامي باشد.
اما به رغم چنين مسائلي، وجود نظريه خدمت شاياني به جامعه شناسي کرده است. يکي از مهم ترين خدمات آن توليد ايده هاي جديد بوده است. فعاليت در چارچوب نظريه به طور عام و يک نظريه ي معين به طور خاص و تفاوت قائل شدن بين ديدگاه خودي و ديدگاه هاي رقيب به توليد عقايد جديد منتهي مي شود. اين قضيه مي تواند بار ديگر با برخي از جنبه هاي نظريه ي کوهن مقايسه شود، از اين حيث که کار کردن در محدوده ي يک انگاره ( ي نظريه ) و مهم تر از آن قرار گرفتن بر روي پايه اي امن و راحت به منظور توليد ايده هاي جديد مي تواند امتيازاتي داشته باشد. بعلاوه، ديدگاه کوهني، پويايي متناسب با ديدگاه هاي چندانگاره اي و نياز به تقويت ديدگاه خودي جديدي که از آن ناشي شده اند مي توانند گواهي ما را مبني بر پايان نظريه باطل سازند.
اين واقعيت که ما از احتمال پايان نظريه حتي استقبال هم مي کنيم، بازتاب وضعيت آشوب زايي است که نظريه ي جامعه شناسي دچارش شده است. در گذشته، بسياري از متفکران مرحله ي از « بحران » را در نظريه ي جامعه شناسي مطرح کرده بودند ( گولدنر، 1970 )، حال چه ما بخواهيم و چه نخواهيم اين بحران ها وجود دارند و ظاهراً اکنون در يکي از آنها قرار داريم. احتمال کمي وجود دارد که نظريه به آن شکلي که براي ما شناخته شده است از اين بحران بيرون بيايد، حتي ممکن است خود مفهوم نظريه نيز از بين برود. ناآرامي ناشي از اين بحران، هم مي تواند از کار هدف مند در نظريه جلوگيري کند و هم مي تواند فرصتي مناسب براي آفرينش ديدگاه هاي مهيج نوين فراهم آورد، حدس ما اين است که هنگامي که اين بحران خاص به پايان رسد ( با اين که بحران هاي ديگري به وجود خواهد آمد )، ما از دورنماي فکري متفاوتي به گذشته نگاه خواهيم کرد و بهاين بحران به مثابه ي عاملي سازنده خواهيم نگريست نه عاملي تخريب کننده. اما شايد اين استدلال صرفاً تسلي خاطري باشد براي آن نظريه پردازاني که سعي دارند عدم بيهودگي نظريه پردازي هاي خود را باور کرده و در آغاز هزاره ي جديد باز هم به کار نظري بپردازند.
پينوشتها:
1. ويليام اسنيزک ( 1976 ) نشان داده است که ابزار پرسشنامه- مصاحبه در همه ي انگاره ها تسلط دارد.
2. تحليل هاي اين طرح انگاره اي شامل اکبرگ و هيل ( 1979 )، فريدهيم ( 1979 )، هارپر، سيلوستر و والزاک ( 1980 )، اسنيزک ( 1976 ) و استاتس ( 1976 ) مي شود.
3. گزينه هاي ديگري نيز مانند انگاره ي پس مدرن ( ميلووانوويچ، 1995 ) و نوعي گفت و گوي ميان انگاره ي تر [more interparadigmatic dialoguel] ( کريس، 1996 ) وجود دارد.
4. Paradigm warriors.
5. Agoraphobia، واژه اي يوناني است که در لغت به معناي ترس از حضور در فضاي باز و پرجمعيت مي باشد. در اينجا منظور نويسندگان، ترس ناشي از عدم پذيرش انگاره ي يا ايده ي جديد در اجتماع علمي است-م.
6. Queer theory: اين اصطلاح براي اشاره به اجتماعات نامتعارف جنسي از قبيل همجنس گرايان، دوجنس گرايان، دوجنسي ها، تغيير جنسيت داده ها و امثال آنها به کار برده مي شود-م.
7. Signposts.
8. Guideposts.
9. Energizing disarray.
10. سنتي طولاني از کار نظري درباره ي اين بحث وجود دارد، از جمله کار زيمل درباره ي غريبه [stranger]، الياس در مورد تثبيت شده [established] و بيگانگان [outsiders]، و باومن درباره ي تيپ هاي مختلف خودي ها و غيرخودي ها.
11. Chicano: در مورد آمريکايياني به کار مي رود که از هويت مکزيکي- آمريکايي برخوردار بوده و به اين پايگاه خود افتخار مي کنند-م.
12. Grand narratives.
13. Totalization.
14. Essentialistic.
15. Exclusionary.
16. Pandora"s box : پاندورا نخستين زن در اسطوره شناسي يوناني است. بر طبق اين اسطوره، پاندورا صندوقچه اي را باز مي کند که تمام بدي ها و شرارت ها در داخل آن حبس بوده اند، انسان ها تنها به اميد اينکه او دوباره آن صندوقچه را ببندد زندگي مي کنند – م.
17. Advance.
18. Invisible college.
ريتزر، جرج؛ گودمن، داگلاس جي؛ (1390)، نظريه ي جامعه شناسي مدرن، خليل ميرزايي و عباس لطفي زاده، تهران: انتشارات جامعه شناسان، چاپ اول
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}